باران دلش براي گونه هاي تو ودست هاي من
تنگ شده بود
خودم ديدم كه ريزش اشك هايش
در دستم...
ازالتماس دوست داشتنت پربود
باران اينبار عشق بود
ومن باور دارم بام خانه ي تو خيس تر...
نظرات شما عزیزان:
arash 
ساعت13:47---2 شهريور 1393
خیره به آبی بیکران , پلک هایی که از فرط تشویش نمیجنبیدند!
لکه ابری که از جوشش غروب سرخ شده بود و چنگ به گریبان آسمان میزد!
وسکوتی مرگ بار که آرامش رنگ ها را بهم میزد,جسمی که زیر فشار گذر زمان سست شده بود!
و ناگهان صدای پیچشش هوا در سینه,آری انگار هنوز زنده ام...
a.n