از همان روزی دست حضرت قابیل
گشت آلوده به خون حضرت هابیل
از همان روزی که فرزندان آدم زهرتلخ دشمنی در خونشان جوشید...
آدمیت مرد!!
گرچه آدم زنده بود.
ازهمان روزی که یوسف را بردرها به چاه انداختند
ازهمان روزی که با شلاق وخون دیوار چین را ساختند
آدمیت مرده بود.
بعد،دنیا هی پراز آدم شد واین آسیاب ،
گشت وگشت،
قرن ها از مرگ آدم هم گذشت .
ای دریغ،
آدمیت برنگشت!
قرن ما
روزگار مرگ انسانیت است
سینه دنیا زخوبی هاتهی ست
صحبت از آزادگی،پاکی،مروت،ابلهی ست!
صحبت از موسی وعیسی ومحمد نابجاست،
قرن "موسی چومبه "هاست!
روزگار مرگ انسانیت است:
من،که از پژمردن یک شاخه گل،
ازنگاه ساکت یک کودک بیمار،
ازفغان یک قناری در قفس،
ازغم یک مرد در زنجیر -حتی قاتلی بر دار-
اشک در چشمان وبغضم در گلوست .
وندرین ایام ،زهرم در پیاله ،اشک خونم در سبوست
مرگ اورا از کجا باور کنم؟