صفحه نخست

ايميل ما

آرشیو مطالب

لينك آر اس اس

عناوین مطالب وبلاگ

پروفایل مدیر وبلاگ

طراح قالب

:: صفحه نخست
::
ايميل ما
::
آرشیو مطالب
::
پروفایل مدیر وبلاگ
::
لينك آر اس اس
::
عناوین مطالب وبلاگ
::
طراح قالب

::شعر هم شاید...
::متن ادبی


تمام لينکها تماس با ما


نويسندگان :
:: moshtagh

آمار بازديد :

:: تعداد بازديدها:
:: کاربر: Admin


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 12
بازدید دیروز : 7
بازدید هفته : 38
بازدید ماه : 32
بازدید کل : 20905
تعداد مطالب : 43
تعداد نظرات : 65
تعداد آنلاین : 1



Alternative content








پيام مديريت وبلاگ : با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، به وبلاگ من خوش آمديد .لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وبلاگ ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما در بهتر شدن كيفيت مطالب وبلاگ کمک کنید .


اشک باران

باران  می بارد

چترها  باز می شوند

به سوگ عشق باران زده ام

نشسته ام

داغ سینه ام

بلاها که دیده ام

دیوانه ومدهوش شده ام

یاد دلاویز تو را دارم

باران که می بارد

چترها ک بازمی شوند

عاشق تر از من نیست

از سودای دل

آتش است به جای دل

باران ببار

بر سنگ

برگل

برصحرا

بردل من

باران ببار

رها کن مرا از اینجا

این غم را

به سوگ عشق باران زده ام

نشسته ام

سنگدلان شکستنم

باران ببار

چترها یک نفره اند

اشک هایت را ببار

عطش این عشق را تو ببار

تو بخواه

تو بیا

جای اشک های همه این چترهای خالی از یار

تو ببار....



نوشته شده توسط moshtagh در 25 / 9 / 1392


باید کسی را پیدا کنم
باید کسی را پیدا کنم که دوستم داشته باشد
آنقدر که یکی از این شب های لعنتی آغوشش را برای من
ویک دنیا خستگیم بگشاید
هیچ نگوید وهیچ نپرسد
فقط مرا در آغوش بگیرد
وبعد همان جا بمیرم تا نبینم روزهای آینده را
روزی که دروغ میگوید
روزی که دیگر دوستم ندارد
روزهایی که دیگرمرا درآغوش نمی گیرد 
وروزی که عاشق دیگری می شود...
 


نوشته شده توسط moshtagh در 23 / 9 / 1392


دلم را باز گردان

دلم را باز گردان درون سینه ام

خدا نکند کسی مثل من تنها بماند

دلم نیست درون سینه ام

شراب عشقی نیست

این مهمان ناخوانده ...مرگ است

این آشنای ازسالها پیش

آخرین رنج من ...انتظاراست

دلم را میخواهم 

تا شهر مرگ راهی نمانده 

دلم را میخواهم 

تا عمرم به سر نیامده

تا جانم به لب نرسیده

دلم را پس دهید

ای رهگذر

درون سینه ام خالیست

از دروازه ی طلایی شهر دلم را بیاورید

تا شهر مرگ راهی نماده

من طلب کارم

هیهات

حلال نمیکنم

تا عمرم به سر نیامده

تاجانم به لب نرسیده

دلم را پس دهید.....

آخرین رنج من

برسینه ی خاک خفته ام

درون سینه ام خالیست

دلم را  پس ندادند

برباد رفت دلم

دردشت ،در کوه ها

کوتاه شددستم از دلم

چه بی سود این کوشش

 این تلاش

دست مرگ

میبرد خوش مرا به گور....

 



نوشته شده توسط moshtagh در 10 / 9 / 1392


شعر
دوباره فرصت پرواز بود وقت عبور 
پرنده بود،قفس بود،آسمانی دور 
عجیب بود ولیکن در قفس وا بود ...!
پرنده منتظر حل این معما بود ؟چگونه دل بکند از این قفس ازاین تکرار؟
از این موازی بیهوده ی ملات بار


ادامه ی مطلب

نوشته شده توسط moshtagh در 9 / 9 / 1392


برمیگردی

گفت بودی برمی گردی

این واژه می ترساندم

از مرگ بدتر نبود

اما دلم می ریخت

از رفتنی بی بازگشت

وارهانم از این ترس

دلم دراین کویر خشک شد

ای افسانه

ای آرزو

ای رویا

برگرد تا آرزویم نمرده

دلم را غبارگرفته

رفیق شبهایم شده

 یک عکس یادگاری

هرشب تاسحر نمی برد خوابم

ای آشنا برگرد

پشت سرت فریادم درگلو مرد

اسمت را باد با برگ ها از لبهایم ربود

خزان شدم

 در سکوت گم شده ام

از پناهگاه آغوش مادرم درآمدم

ای افسانه

ای آرزو

ای رویا

فریادم بی صداست

روحم درد میکند

نفسم سنگین شده است

برگرد

گفته بودی

قول داده بودی

برمیگردی

 بوی عود می آید

رعدو برق تنم راروشن میکند

می ترسم ازبدون تو

سپید ،سیاه میشود بدون تو

ای ذرات وجودم میبوسمت

بیا

هیچ چیز غیر این بغض نیست

آن غروب تابستان

که ازهم جداشدیم

قول داده بودی زود برمی گردم

این واژه می ترساندم

از مرگ بدتر نبود

اما دلم می ریخت

رفتنت

بی بازگشت نبود......



نوشته شده توسط moshtagh در 10 / 7 / 1392


اعدام

می گویند قتل کرده ام

حکم قصاص

مبهم  نگاه میکنم

آخرین دفاعیه ی من سکوت

فلش های دوربین ها روی صورتم

میبرد مرا

به روزهای دور

خواب هم باشد

تعبیرش این نیست

کسی را نکشته ام

قلبم را پس گرفتم

خودش گفت نمی خواهمت

بدون قلب که زنده نمی مانم

می مانم ؟

کسی هست بی قلب نفس بکشد

 خنده دار است

مثل این می ماند

بالهای مگس را بکنی

ولجت بگیرد چرا از روی دستت پر نمیز ند

دستش را گرفته بود

روبه چشمهای من

نفرتم گرفته بود

حسادتم طوغیان کرده بود 

فقط قلبم را خواستم
با همین چاقوی تیز

رنگ خون پاشیده شد روی صورتم

فریاد کشیده بودم

قلبم را به دست خودم کشته بود

فلاش های دوربین روی صورتم

دادم را در می آورد

 فقط قلبم را میخواستم

قلب مرده ام را پس گرفتم

اینجا ساکت

من پای دار

بی درد ،آه

مرده ام چند روز پیش بدست خودم

قلبم را کشته ام

طناب دار دور گردنم

این دوباره مردن است

اما بدون درد...

 
 

 

 



نوشته شده توسط moshtagh در 1 / 5 / 1391


به خواستگاریم که آمد

به خواستگاریم آمد

نه پدرش همراهش بود

نه مادرش

با چند شاخه رز سفید...

از لای در دستهای لرزان

چشمهای مهربانش را دیدم

من با دلهره

چند وجب امید

به پیشوازش قدم گذاشتم

ساده بود این

معنی تمام چیزهای قشنگ بود

برای من

من بودم خدا

از خودش حرفها زده بود

عمل کرده بود

به گفته هایش

رفتم به زندگی

با چند رز سفید

این روزگار خوش

لحظه هایی از نور خدا

هدیه آورده بود

سرمست

پرفروغ

ما بودیم خدا

این ساده زندگی

عطرش که خوش شود

از بی کرانه ها

دیگر پرپراست

از شادی درون

این شوق زندگی

درچشمهای ما

بی حدوانتهاست

ما بودیم خدا

چیزی درون من

در حال زندگی ست...

 

 



نوشته شده توسط moshtagh در 20 / 1 / 1391


آدم وحوا

از همان روزی دست حضرت قابیل 

گشت آلوده به خون حضرت هابیل

از همان روزی که  فرزندان آدم زهرتلخ دشمنی در خونشان جوشید...

آدمیت مرد!!

گرچه آدم زنده بود.

ازهمان روزی که یوسف را بردرها به چاه انداختند

ازهمان روزی که با شلاق وخون دیوار چین را ساختند

آدمیت مرده بود.

بعد،دنیا هی پراز آدم شد واین آسیاب ،

گشت وگشت،

قرن ها از مرگ آدم هم گذشت .

ای دریغ،

آدمیت برنگشت!

قرن ما

روزگار مرگ انسانیت است

سینه دنیا زخوبی هاتهی ست

صحبت از آزادگی،پاکی،مروت،ابلهی ست!

صحبت از موسی وعیسی ومحمد نابجاست،

قرن "موسی چومبه "هاست!

روزگار مرگ انسانیت است:

من،که از پژمردن یک شاخه گل،

ازنگاه ساکت یک کودک بیمار،

ازفغان یک قناری در قفس،

ازغم یک مرد در زنجیر -حتی قاتلی بر دار-

اشک در چشمان وبغضم در گلوست .

وندرین ایام ،زهرم در پیاله ،اشک خونم در سبوست

مرگ اورا از کجا باور کنم؟

 



ادامه ی مطلب

نوشته شده توسط moshtagh در 12 / 9 / 1390


آبان آتش گرفته

انگار همین دیروز بود

کنار پدرش

دفنش کردن

همه گفتن

جوانیش پرپر شد

وقتی رفت بیست ساله  نبود

پاییز بودو سرد

خاطراتش ناتمام

وقتی رفت گریه نکردم

فاتحه ای ام نخواندم

خاطراتش را ادامه دادم

نقاشیش نیمه کاره ماند

وقتی رفت هوا تاریک بودو سرد

پیغام داد و

من منتظر

کنار پنجره

باران گرفته بود

وقتی  رفت

شال بافته من همراهش بود

وقتی رفت سه روز مانده بود تاتولد من

قول داده بود

رویاییش کند

نمازش قضا شدکه رفت

عشقم آتش گرفته بود

سوخته بود

ندیده بودمش

میدیدمش هم

نمیشناختمش

گر گرفته بود

فریادها کشیده بود


گوشهای من کر شده بود

 این باران  سرد

این حرفهای تلخ

به یغما می برد مرا

جشن گرفته بودم

در این گورستان سرد

با این بوی مرگ 

این کفتارهای گرسنه

به انتظار نشسته اند

وقتی  رفت ندیده بودمش

برایم همه چیز در پاییز جا مانده بود

اما دلیل من

برگشته بود

خاطرات من کنار اوست

این برگهای دفترش با خاطرات خوش

پیوند خورده است

نقاشیش دگر

به اتمام رسیده است

از آن غروب سرد

چند سالی گذشته است

امیر برگشته است

هرروز به اتفاق هم

روز را سر می کنیم

عشق من چند سالیست

کفن پوشیده است ...

 

 

 

 

 

 



نوشته شده توسط moshtagh در 7 / 8 / 1390


باغ تو

همه می گویند:وقتی تو از آشیانه ی دلم پریدی نگاهت شوق ماندن داشت !اما زمانه دست تو را از آشیانه ی دلم کوتاه کرد.
در فراق رفتنت پروانه ها قصه ی هجرت تو را افسانه ساختند ودرختان این افسانه را بربرگ هایشان نوشتند...
ببین چطور باد این غصه را می بارد .گل جوانی ام در آخرین بهار زندگی ات پژمرده شد
رفتنت را بهانه کردم که بگویم هنوز خانه ی دلم از عطر خاطراتت خالی نشده ...
وقتی که رفتی دلم گرفت ،آخرباتو عاشق تر بودم ،باتو می شد به پیشواز صنوبر هارفت و پرستو ها را تا دیاری دور بدرقه کرد.وقتی که رفتی دلم شکست آخر با تو می شد تا آن سوی پرچین کوچید
وعشق را زیباتر دید.وقتی که رفتی دلم گرفت آخرمی توانستم دلتنگی هایم را به چشمهایت بسپارم تا تبسم ستارها را در برق نگاهت ببینم .اینک بی تودلم در جست وجوی
کوچه ای است که به باغ تو بپیوندد.



نوشته شده توسط moshtagh در 20 / 5 / 1390


:: بام
:: پاييز
:: غزه
:: انعکاس
:: نبود
:: بیا زما ...زعشق
:: آدیداس زرد
:: من های یک جا جمع شده
:: عکاس
:: من ومثل من
:: انگار خدا قبل تر بیشت تر بوده
:: اعتیاد
:: آدمهای غمناک
:: صبورباش
:: اهل زمین وآسمون
:: آدمهای فصلی
:: خداحافظت نباشد عشقم
:: گناه کرده ام
:: شیطان هم فرشته بود
:: نامردی
:: من بازیگرم
:: به خواستگاریم که آمد
:: اعدام
:: آبان آتش گرفته
:: قسمت نبود
:: من به دنبال یک مجنون می گردم
:: خودکشی عشق خودکشی نهنگ ها
:: تشنج
:: کتابچه جیبی
:: یلدای امسال
:: توبدترین قسمت از قشنگ ترین قسمت زندگیمی
:: خبرم را داری
:: خدا که می رسد
:: برمیگردی
:: اشک باران
:: دلم را باز گردان
:: باید کسی را پیدا کنم
:: در حوالی چشمت
:: باغ تو
:: سبزترین احساس







:: هفته چهارم بهمن 1393;
:: هفته سوم دی 1393;
:: هفته چهارم دی 1392;
:: هفته چهارم بهمن 1392;
:: هفته سوم بهمن 1392;
:: هفته دوم بهمن 1392;
:: هفته اول بهمن 1392;
:: هفته چهارم دی 1392;
:: هفته سوم دی 1392;
:: هفته چهارم بهمن 1392;
:: هفته سوم بهمن 1392;
:: هفته سوم دی 1392;
:: هفته دوم دی 1392;
:: هفته چهارم دی 1392;
:: هفته سوم بهمن 1391;
:: هفته سوم بهمن 1391;
:: هفته سوم بهمن 1390;
:: هفته سوم دی 1390;
:: هفته سوم دی 1390;
:: هفته سوم دی 1390;
:: هفته دوم بهمن 1389;
:: هفته سوم دی 1389;

صفحه نخست | ايميل ما | آرشیو مطالب | لينك آر اس اس | عناوین مطالب وبلاگ |پروفایل مدیر وبلاگ | طراح قالب

Powered By LOXBLOG.COM Copyright © 2009 by moshtaghdarabi